آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

برای آترینم .....

یازده ماهگیت مبارک گلم عسل مامان یازده ماهه شد .............       آترین عزیزم ، دختر دوست داشتنی من ، باورم نمی شه که یازده ماهه که تو در کنارمی و هر روز و هر لحظه که از بودن با تو می گذره احساس قلبی من و عشقی که به تو دارم بیشتر و بیشتر می شه   احساسی رو که به تو دارم یه تجربه جدید و شیرینه ،که فقط با تو درکش کردم ، روزهای اول بودن تو درکنارم خیلی سخت بودند چون نمی دونستم چطور باید از یه کوچولوی ظریف و آسیب پذیر نگهداری کنم . همه بهم کمک کردند و الان که 11 ماه از اون روز می گذره من مثل یه مادر می تونم تو رو در آغوش پر از عشق نگهداری کنم و خدا می دونه که چقدر این کار برام لذت بخشه .....
30 خرداد 1391

مروری بر ده ماهگی آترین جون

عسل مامان  توی ماه دهم حسابی خانوم شدی ها ............. یاد گرفتی راه بری ، از 7 خرداد ماه قدم برداشتنهات شروع شدو 22 خرداد بود که تونستی راه بری .... حسابی حرف گوش کن شدی و به حرفهای من و بابا جونی گوش می کنی و اهمیت می دی، مثلا وقتی ازت می خوام  کنترل تی وی رو برام می یاری یا وقتی که از تخت می خوای بیایی پایین بهت می گم باید اول پاهات رو بیاری پایین به حرفم گوش می کنی و انجام می دی  .... دیگه شبها بدون گریه کردن می خوابی ، از شب زنده داریهات که بگذریم خواب های شبونت خوب شدن دیگه مثل قبلنها با گریه نمی خوابی .... گوش شیطون کر ....صبحها هم که 11 -12  بیدار می شی ... خیلی از آیفون تصویری ...
30 خرداد 1391

آترین به پارک می رود

        آترین در بدو ورود به پارک ستارخان .....     آترین بعد از دیدن کوچولوهای مشغول بازی توی پارک و هلهله و هیاهوی اونجا به وجد اومده و می خنده ...   اما بعد از حدود نیم ساعت ، می بینید که ...... بعععععععععععععله یه خواب حسابی توی هوای بهاری می چسبه ..........   در عکس پایین آترین رو مشغول رانندگی می بینید ........... البته باید بگم که موقع رانندگی عینک دودی هم استفاده می کنه ..... ...
17 خرداد 1391

تقدیم به همسر مهربانم

  همسر مهربانم می خواهم به بهانه فرارسیدن روز پدر و  وسعت عشقی که به تو و ثمره عشقمان آترین عزیز دارم بارها و بارها بگویم همسر بی همتایم ممنون و سپاسگزارم از تو .....  ممنونم که در تمام مدت با هم بودنمان هیچگاه اجازه ندادی طعم سختی را بچشم و بدانم سختی زندگی چیست  ممنونم که در تمام  روزهای ناب و پر استرس بارداری  و بعد از زایمان که سخت ترین روزهای زندگیم بوید همراهیم کردی و ترسها و دلهره های نهانی و آشکارم را با  عمق وجودت در ک کردی و یاریم نمودی .... خوش به سعادت  آترین کوچکمان که پدری چون تو دارد . پدری مهربان و عاشق که از روز اول بودنش در رحم مادر، عاشقانه به او عشق ورزیدی و از اولین...
17 خرداد 1391

دو خبر مهم و جدید

  خبر اول :  عسل مامان ٢ تا دندونهای بالاش همزمان بیرون زده مبارک باشه هستی من ......... بعد از دو سه روزی تب و بی قراری و گریه های شبونه بالاخره سرو کله دو تا مروارید سفید دیگه تو دهن کوچولوی عسل مامان پیدا شد و حسابی من و بابا جونی رو خوشحال کرد ...........  البته یه کمی هم نگران از گاز گرفتن ها  ........       و اما خبر دوم : شیطون بلای مامان داره قدمهای اول راه رفتن رو بر می داره  ........... عسلکم از روز جمعه  ٥ خرداد ماه کاملا می شه پیشرفتت رو تو ایستادن و راه رفتن حس کرد .... هر شب از شب قبل مسلط تر قدم بر می داری گلم &n...
7 خرداد 1391
1